در جستجوری راز خوشبختی

در جستجوی راز خوشبختی

روزی روزگاری مردی بود که به دنبال راز خوشبختی می گشت. با خود تصمیم گرفت پیش بزرگمهر حکیم برود و از او سوال کند. کنار دروازه ی قصر رفت و منتظر ماند تا بزرگمهر بیرون بیاید وقتی او آمد جلو رفت زانو زد و پرسید ای بزرگمهر حکیم! من کجا می توانم راز خوشبختی را پیدا کنم؟ بزرگمهر گفت من نمی دانم. مرد با تعجب پرسید مگر می شود؟!  بزرگمهر با لبخند پاسخ داد همه چیز را همگان دانند اما همگان هنوز  از مادر زاده نشده اند. مرد با خودش گفت پس بهتر است چند سال صبر کنم تا همگان به دنیا بیاید.

پنج سال گذشت اما مرد نفهمید همگان به دنیا آمده یا نه؟ خیلی پرس و جو کرد تا این که تصمیم گرفت نزد بزرگمهر حکیم برود. او دوباره کنار دروازه منتظر ماند تا بزرگمهر بیاید. زمانی که آمد مرد از او پرسید ای بزرگمهر، من  از کجا بدانم که همگان به دنیا آمده یا نه؟ بزرگمهر با خنده جواب داد منظور من از همگان، تمام مردم جهان بود ولی تو خوب متوجه نشدی. مرد پرسید نظر شما درباره ی خوشبختی چیست؟ بزرگمهر گفت من نمی دانم اما نظرم را می گویم. از نظر من خوشبختی دو وجه دارد اول، علم و دوم، پشتکار و تلاش. مرد تشکر کرد و رفت و در راه فقط به سخنان بزرگمهر می اندیشید.

1 دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید

برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
فهرست